به فرا تر از مرزها
چشم دوخته ام
به آنجا
به آنجا
که نمیدانم کجاست
ونمیدانم با چه زبانی باهمدیگر حرف میزنند
به آنجا که نمیدانم
برای مادرانشان چه هدیه ای را
با خود به خانه
می برند
و برای کودکانشان چه ترانه ای را زمزمه میکنند
ویا برای پدرانشان چند دست لباس
در روز تولدش میخرند
به آنجا چشم دوخته ام
به آنجا که هزاران کیلو متر دورتر از من
و سرزمین من است
به آنجا که شاید نامش آفریقا ست
یا شاید هم صحرای کالاهاری
یا شایدشهری رؤیایی در دل آلاسگا
یا آبشاری زیبا در دل آمریکا
چشم دو خته ام به فراتر ازمرزهای سیاسی
به فراتر از مرزهای محصور در حصار خشم
سربازان
سربازان گم شده در حس وظیفه ای
برای حفظ یک مرز
وحفظ یک ناموس بی مغز
به نام اسلحه
چشم دوخته ام
به سکوت مرگبار کویری
که دلش زخمی سیمهای خارداریست به نشان
جدایی مرزها
چشم دو خته ام به
رودخانه ای که نمیداند
کدام ماهی باید در این طرف مرز تخم بگذارد
و کدام لاکپشتش مال کدام طرف مرز است
ونمیداند به کدام طرف موج بیشتری بزند
یابه کدام طرف صدفهای بیشتری بریزد
وتمام نهنگهایش آبستن ترس از جنگ دو طرف مرز هستند
چشم دوخته ام به دریایی
که سکوتش پراز مرگ لنجها ست
وپناهندگان جاسازی شده در بشگه های چوبی را می بلعد
وسرزمین رؤیاهارا
در حلقوم نهنگهای قاتل به تماشا نشسته است
خروشش پر از موج درد دل
مادرانیست
که هنوز برای بازگشت فرزندان پناهنده در آغوش مرگ
چشم به راهی بی بازگشت دوخته اند
به فرا تر از مرزها چشم
دوخته ام
اما نمیدانم کجا
نمیدانم
شاید آفریقا
شاید آمریکا
شاید آلاسگا
شاید همین جا
وشاید هم آنسوی دریاهای
بی رنگ اما فریبنده? استرالیا
ص...امیدی